

داستان کوتاه: تروما
نوشته : فهیم عطار
من تا پارسال یک تراپیست قشنگ داشتم که هر سهشنبه باهاش حرف میزدم. قدیمها فکر میکردم داشتنِ تراپیست یک قدم مانده به دیوانه بودن است. بعد گوشی دستم آمد که چون خط تولید آدمیزاد فاقد کنترل کیفی است، وجود نقصفنی ماجرایی کاملا طبیعی است.
جهت خواندن به ادامه مطلب مراجه کنید
داستان کوتاه: آب
نوشته : شاهین بهرامی
ظهر داغ تابستان، پسر جوانی به اسم سهیل به سمت آب معدنی فروشِ کنار جاده رفت که در مقابل یک تشت بزرگ قرمز رنگ نشسته بود.
بالا سر تشت که رسید با تعجب دید، فقط یک آب معدنی کوچک باقی مانده.
سریع کیف پولش را درآورد تا پول آخرین آب معدنی را بدهد و آنرا بردارد که ناگهان پسری شتابان از سمت دیگری رسید و بی هیچ معطلی و گفتگویی با یک حرکت سریع آب معدنی را برداشت.
جهت خواندن به ادامه مطلب مراجه کنید
•|📔نام: مغازه خودکشی
•|📝نویسنده: ژان تولی
•|📜توضیحات:
مغازه خانواده تواچ به افرادی که قصد خودکشی دارند، خدمات و مشاوره میدهد؛ با چی خودتان را بکشید، چطور بکشید و کجا. انواع ابزار و ادوات خودکشی از نوع ساده آن مثل طناب دار تا پیچیدهترین ویروسهای کشنده در مغازه آنها پیدا میشود.
آمار خودکشی خیلی بالاست بنابراین مغازه خودکشی مفتخر است که به مردم برای خلاص شدن از شر زندگی کمک میکند. همهچیز برای تواچها خوب پیش میرود آنها هر روز وسایل جدیدی اختراع میکنند و میل به خودکشی هم رو به افزایش است تا این که آلن به دنیا میآید.
آلن با همه آدمهای این قصه فرق دارد. شاد است. لبخند میزند و عاشق کمک کردن به دیگران است. او قوانین مغازه را رعایت نمیکند و رفتارش کمکم باعث ایجاد تغییرات اساسی میشود.