۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دیالوگ» ثبت شده است

تیکه هایی از کتاب | خاطرات سیلویا پلات

تیکه کتاب

میدانی هر قدر چیزهایی که به دست آورده‌ای مادی باشد کمتر میتوانی حفظ‌شان کنی.
می‌پوسد و از میان انگشتانت، که محکم آن‌ها را گرفته‌ای، می‌پَرَد. تو روی زمین می‌پوسی و میگویی به درک؟ مهم نیست؟
ولی برایت مهم است.
نمیخواهی فقط یک بار، آن هم به این شکل، زندگی کنی.
طوری که در یک جمله‌ی کلی بتوانند بگوید: "اون یه دختر....بود"
و نهایتا در ۲۵ کلمه یا کمتر و بیشتر تو را شرح بدهند. میخواهی هر قدر میتوانی زندگی کنی...


کتاب خاطرات سیلویا پلات
نویسنده سیلویا پلات

  • ۰
  • نظرات شما [ ۰ ]
    • Harley
    • شنبه ۳۱ تیر ۰۲
    • ۰۷:۱۲

    تیکه هایی از کتاب | خاطرات‌ زمستان

    تیکه کتاب


    به‌ندرت به جای زخم‌ها فکر می‌کنی، اما هر وقت به یادشان می‌افتی، می‌دانی که علامت‌های زندگی‌اند، نامه‌هایی از الفبایی نهان‌اند که داستان هویتت را باز می‌گویند، زیرا هر جای زخم یادبود زخمی‌ست که التیام یافته و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر با جهان ایجاد شده، یعنی یک تصادف یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد. امروز صبح که به آینه نگاه می‌کنی پی می‌بری سراسر زندگی چیزی به‌جز تصادف نیست و تنها یک واقعیت محرز است، این‌که دیر یا زود به پایان خواهد رسید.


    کتاب  خاطرات‌ زمستان
    نویسنده پل آستر

  • ۰
  • نظرات شما [ ۰ ]
    • Harley
    • شنبه ۱۰ تیر ۰۲
    • ۱۹:۰۳

    تیکه هایی از کتاب | سینوهه

    تیکه کتاب


    انسان اینطور ساخته شده که از زندگی زمان حال ناراضی است و حسرت زندگی گذشته را می‌خورد

    یا فکر می‌کند که زندگی آینده‌ی او بهتر از زمانِ حال خواهد شد!


    کتاب سینوهه
    نویسنده میکا والتاری

  • ۱
  • نظرات شما [ ۱ ]
    • Harley
    • پنجشنبه ۸ تیر ۰۲
    • ۱۲:۳۲
    اینجا رمان هایی که خودم مینویسم رو میزارم و بهتون کتاب هایی که دوست داشتم رو معرفی میکنم
    نويسندگان